گربه همسایه سرطان گرفته... با وجودیکه از گربه متنفرم نمیدونم چرا دلم برا این گربهه میسوزه... شاید چون هر روز میبینم که مث ادمای دم مرگ روز بروز لاغر و لاغرتر میشه....
حال از مرگ و میر بگذریم...امروز با خانوم س و داداش کوچیکشون رفتیم پارک کلی وسطی بازی کردیم......بعدم رفتیم غذا خوردیم و تخمه خریدیم و اومدیم خونه... نهایت تلاشمو کردم که عکسارو بذارم اینجا ... عکسا رو هم گذاشتم برید ببینید...بلوز ابی من هستم...
این غذامونه...
ما...
اینم من که بچه شدم...