چهارشنبه بچه های سر کار گیر دادن که الا و بلا امشب باید بریم غذای کره ای بخوریم...همه هم باید بیان برو برگرد هم نداره...
هیچی خانوم و اقایی که شما باشید ماهم که دیدیم خوردن غذای کره ای بدجوری مارو کشته قبول کردیم که ۲ ساعت راهو تا شهر کره ایها طی بنماییم...
اولش همه چی عالی بود و کلی از دس همدیگه خندیدیم... اما وقتی مردا مست شدن یکم اوضاع قمر در عقرب شدو حرفا کم کم بیناموسی شد....که در انتها با کمک حاج اقا جیمز همه چی بحالت اول برگش...
طبق معمول هر اخر هفته من موندم و شاهین و نق نقاش که بدادم برس پیر و پاتال شدم و هیچکی گیرم نمیاد...امروز دیگه اخرش بود... زنگ زده میگه یه کار خیر دارم دلم میخواد ثوابشو تو ببری...منم باز شروع کردم که: کل اگر طبیب بودی...زودی پرید تو حرفم که نه جون طناز میخوام یه پروفایل بزبون انگلیسی برام درس کنی تا بتونم یه دختر امریکایی جیگر تور بزنم...خلاصه کلی سر این موضوع جر و بحث کردیم و طبق معمول بجایی نرسیدیم...
بگید باریکلا طناز خانوم گل گلاب...چرا؟...اخه دیروز ببهانه تماشای تایتانیک ۳ ساعت کامل روی دستگاه باشگاه دویدم...اما از حال و روز امروزم نپرسید که درام درامه...
میگن ترک عادت موجب مرض است...این ضرب المثل در مورد طناز خانوم کاملا صدق میکنه...
پنجشنبه که تو راه برگشت بخونه بودم دوباره زد بسرم و رفتم کتاب داستان فارسی خریدم...
...جالبه که همه موضوعا هم کپ هم هستن...تو همه داستانا یه دختر خوشگل افتاب مهتاب ندیده با یه پسر همه چی تموم اشنا میشه و بهم میرسن...