بعد از چندین ماه دوباره امد.
.
.
.
بعد از سالها نزدیکی هنوز بهش عادت نکردم. هیچوقت بهش عادت نکردم. امکان ندارد بهش عادت کنم.
اما این خود اوست که مرا رها نمیکند.
مثل غده ای چرکین به پوستم به معده ام به سرم به ابروهام میچسبد.
احساسی که میدهد عمیق است. خاصیت سوراخ کننده دارد.
معده را متلاشی میکند. اعصاب را با لذت تمام قورت میدهد و ارامش را مثل پوست تخمه تف میکند.
فرار
.
.
.
بهترین راه است...
پلیور سیاه را از تنم در میاورم. بعد از مدتها احساس میکنم از گرما حالم بهم میخورد.
ترس... احساسی است که با همه وجود از او متنفرم.