دو روز مونده به شروع کار...

دیشب هر کاری که کردم خوابم نمیبرد...مجبور شدم سه تا تایلنول ۸۰۰ مگ بیمصرف بندازم بالا...اثر که نکرد هیچ... خوابو بکل از کله بنده پروند... حال تو این گیر و ویری ببعی هم گیر داده بود که در اتاقو باز بذاریم وقتی میخواییم بخوابیم...اما من چون ساعت گذاشته بودم که ۶ صب پاشم خوشم از حرفش نیومد و طبق معمول همیشه ماجرا از بحث به دعوا و فحش و فحشکاری ختم شد...هی من میرفتم در و میبستم... تا میرفتم تو تختم اون میرف در و با میکرد...ساعت ۱صب دیگه دیدم اگه همون موقع نخوابم فردا معلمه پدرمو در میاره...دستمو چسبوندم  رو صورتم و بیهوش شدم...

 

امروز دوباره با یمن رفته بودیم کت دید زنی... اما متاسفانه موفق به تور انداختن هیچ مدل کتی نشدیم...(خدا لعنت کنه این بانک رو که اینقد پول مارو بالا میکشه)...تا حالا که هر چی پول داشتم دادم چن تا کت شلوار در پیتی گرفتم...از هر چکی هم که بهم میدن ۲۰۰ دلار مالیات بر میدارن...شما ها که ایران هستید باید خدارو شکر کنید که رو جنسایی که میخرید یا حقوقتون مالیات برنمیدارن...خلاصه این خانوم یمن مارو کشت بسکه نق زد که چرا لاغر نیس...

 

 

بنظر شما ایشون چاقن؟...

 

موقع رفتن از یکی از ساندویچ فروشیها به اسم ساب وی میگذشتم...یاد خانوم تربچه نقلی افتادم گفتم به یادش یه عکس بندازم...قابل توجه هستش که این ساندویچفروشی خیلی اینجا به سالم بودنش معروفه... حال راس و دروغش بماند...