حالم یکم گرفتس...اخه باز این مادر من مرغ درس کرده...اونم چه مرغی....مرغ با استخون با یه مش بادمجون و سیب زمینی لهیده...البته تو خونه ما هیچکی مث من اینقد بد غذا نیس...همه مث گاو میلمبونن و میگن خدا بده برکت... یکیش همین اقای س که سر ناهارش یه کلمه پرسید میخوای برا توام گرم کنم گفتم نه... ده دقیقه بدش اومدم دیدم همه مرغارو هپلی کرده رفته پی کارش..البته من که از خدامه اون بخوره و من مجبور نشم بخورم ... اما از اونجا که ادم از چیزی که بدش میاد سرش میاد مادرم یه ساعت پیش زنگ زد که بگه یه مرغ دیگه برا فردا شب از فریزر در بیارم...
دیشب زنگ زدم به خانوم الف یا همون خانوم مرغه معروف... که ایکاش نمیزدم... چون تا زنگ زدم بدون اینکه سلام و احوالپرسی کنه شروع کرد پیرزن بازی دراوردن که پاشو اخر این ماه بریم یه جا که پارتیه و همه دختر پسرا جمع میشن... (به عبارت دیگه پاشو مادر بریم ماهم شوهر پیدا کنیم...) البته لازم به توضیحه که این خانوم مرغه یکی از دوستای صمیمیه دوران دبستان راهنمایی و دبیرستان بنده در ایران هستن...جونم براتون بگه که خانوم خوبی هستن فقط یکم بفهمی نفهی ایراد دارن و ایرادشون هم اینه که خیال میکنن دوتایی تو سن ۲۵ سالگی داریم میترشیم و هرچی سریعتر باید یکیو تور بزنیم...(حال بماند اتیشایی که منو ایشون در دوران دبیرستان میسوزوندیم... و بماند که نزدیک سال تحویل به دستور خود خانوم مرغه دنبال استاد فیزیکمون که یه پسر جیگر بود افتادیم...)اما قربون اون ادا اطوارای مرغیت برم من نمیام ۱۲۶ دلار بدم بیام این کثافتای خارجی پرست رو ببینم... خودت اگه خیلی مشتاقی که میبینم ننه جون بببببببله هستی خوبشم هستی پاشو شال و کلاه کن...منم برات دعا میکنم ایشالله یه شوهر پیرپاتال پولدار تحصیلکرده شکم گنده تاس گیرت بیاد و بپاش پیر شی...
دیروز از بیکاری رفته بودم وبلاگای دیگه رو میخوندم خیلی حال کردم .... که این خانومای ایرانی ماشالله هزار ماشالله چقد ابتکار بخرج میدن... وبلاگ میزنن از طرف بچه های کوچولوشون اونم با چه قالبای توپیییییی... منی که اینهمه ساله اینجام حالیم نیس چطوری قالب برنم... خلاصه خاستم فقط بگم دمتون گرم کاره خیلی باحالی انجام میدید این وبلاگارو مینویسید...
یه گه کاری دیگه هم کردم دیروز...
باهاش حرف زدم... البته تقصیر من نبود...خودش انلاین شد و ای ام داد و منم گذاش تو عمل انجام شده... مجبور شدم باهاش حرف بزنم... البته حرفامون هم یه مش حرفای پیش و پا افتاده مسخره بود...ازم پرسید چطوری؟ خوبی؟ اخر هفته چکار کردی؟... منم از لجش گفتم که عالی همه چیز عالی بود و هس...تعریف کردم از تولد خانوم س که همراه با اقای ش رفته بودیم دم دریا... یکم اب و تابشم دادم که فک نکنه چون با خود اشغالش نبودم بهم بد گذشته... خودشم خاس کم نیاره بی رو در بایستی برگش گف که رفته دیسکو جنده بازی...منتظر موند من چشاشو در بیارم... که منم بیخیال بیخیال به اونجام هم نیاوردم که همچین زری زده...بعدم دیدم از حرف زدن باش خسته شدم گفتم باشه من دیگه باید برم... اونم برگش با کمال پر رویی گاله رو باز کرد گف در تماس باش... بشین تا من با توی پس فطرت جنده باز تماس بگیرم ...(قابل توجه خانوم میم...)
امروزم شبی قراره برم کلاس تغذیه که نمیدونم میتونم برم یا نمیتونم... چون از هفته دیگه باید برم سر کار و راه کار تا مدرسم دوره...هنوز کتابام رو هم نگرفتم...ماشینم پیدا نکردم...قک کنم باید فعلان با این ابوطیاره بسازم تا شاید یه فرجی بشه و یه ماشین بخرم...
خانوم س بهت زنگ نمیزنم چون هفته دیگه امتحان فوق لیسانس داری باید بشینی خر بزنی...ولی خوشم میاد که هر موقع خبری ازم نیس بامعرفت میشی و میزنگی... ابجی دمت گرم...
خانوم میم هم که با شما عزیز دلم امروز حرف زدم یکم احساساتی شده بودی... امروز دارم به یاد تو میرم سان سی سوشی بخورم... ایکاش نمیرفتی مدرسه باهم میرفتیم بوفه خودمونو تو سوشی خفه میکردیم...
خانوم جیم و خانوم مرغه خیلی ازتون ناراحتم که جواب تلمو هنوز ندادید... پس فطرتا...