من و یشنیه ...

گربه همسایه سرطان گرفته... با وجودیکه از گربه متنفرم نمیدونم چرا دلم برا این گربهه میسوزه... شاید چون هر روز میبینم که مث ادمای دم مرگ روز بروز لاغر و لاغرتر میشه....

 

حال از مرگ و میر بگذریم...امروز با خانوم س و داداش کوچیکشون رفتیم پارک کلی وسطی بازی کردیم......بعدم رفتیم غذا خوردیم و تخمه خریدیم و اومدیم خونه... نهایت تلاشمو کردم که عکسارو بذارم اینجا ... عکسا رو هم گذاشتم برید ببینید...بلوز ابی من هستم...

 

 

 


این غذامونه...

 

 

ما...

 

 

اینم من که بچه شدم...

نظرات 2 + ارسال نظر
بنگری دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام طناز عزیز ،
چه بازى کودکانه ... یاد کودکى به خیر ...
عکساتون هم جالب و دیدنى ...
موفق باشى

تربچه نقلی دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام سلام سلام لک لک من

دختر خوب و نازنین
فرشته ی روی زمین...

بخدا خیلی دوست دارم لک لک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد