دوس داشتن چقد خوبه...

این شنبه سومین شنبه ای بود که با ارامش کامل بدون توی لجن گذروندم...

و امروز برای صدمین بار خدا رو هزار مرتبه شکر کردم که دیگه نه مجبورم قیافه نحستو ببینم و نه صدای مزخرفتو بشنوم...

تموم امروزو با خانوم میم گذروندم... اول اون زنگ زده بود که با هم بریم بیرون اما من خواب بودم...اخه شب قبل خیلی بهم بد گذشت... از سر شب تا صب همش خوابای ناجور دیدمو از خواب پریدم...همشم خواب بچه دیدم..همیشه از خواب بچه ترسیدم و میترسم چون هر شبی که خواب بچه ببینم فرداش یه بلایی بند میاد...خلاصه صب با هزار مکافات از خواب پاشدم...هنوز تو تختم بودم که صدای دختر عموی بابام و شنیدم... پس بندشم صدای مادرمو که طبق معمول غر میزد پاشو یه لباس درس حسابی بپوش بیا تو پذیرایی یه سلام بکن...(خانوم میم برو خدا رو هزار مرتبه شکر کن که مادر جانتون اینجا تشریف ندارن)...و از اونجا که بنده فوق العاده قد و یدنده هستم و اصن خوشم نمیاد کاریکه دلم نخواد انجام بدم نرفتم... عوضش باز تو تخت ولو شدم و یه قرص تایلنول ۸۰۰ مگ انداختم بالا بلکه سردردم یکم کمتر شه... از یه ور دلم برا خانوم میم تنگ شده بود از یه ور قرصه بیحالم کرده بود...یه دفه دلو به دریا زدمو گیج و منگ تلو برداشتم و زنگش زدم... گفت که زنگم زده اما چون جواب نداده بودم پاشده رفته خرید...گفت اگه حالت خوش نیس پاشو برو بخواب بعدان همدیگرو میبینیم.... گفتم نه باید ببینمت...قرار شد بره خرید و برگرده بیاد سراغ من...

ساعت ۱۱ اومدش...خیلی خجالت کشیدم...اخه همیشه این طفلکی باید بیاد سراغ من...خلاصه رفتیم خونش یکم نشستیم بعد رفتیم بیرون یه چیزی بخوریم...که طبق معمول همیشه رفتیم سراغ سوشی...من احمق خاک بر سرم که مث این ندیده ها تا منو رو دیدم از خود بیخود شدم و کلی غذا سفارش دادم...یه مدل بود سوشی رول بود که با اوکادو و میگو درس شده بود...یه مدل دیگه با مایونز و میگو ....یکی دیگه راک اند رول...یکی دیگه اوکادو و نمیدونم چی بود...هر چی که بود خوردیم و رفتیم بیرون....

هوای امروز بیش از اندازه گرم بود و تا برسیم به خونش از نفس افتادیم...(لازم به ذکره که از خونه خانوم مرغه هم گذشتیم و کلی لیچار پش سرش بار کردیم)....به خونه که رسیدیم تصمیم گرفتیم بمونیم همونجا و فیلم ببینیم...قافل از اینکه یه فیلم شد ۵ تا فیلم ... اما خیلی خندیدیم...

حال بماند که...

خانوم میم فدات بشم من... من که خواهر ندارم قربونت برم.... اما بخدا قسم از خواهرم برام عزیزتری... دیگه نمیخوام غصه بخوری... میخوام بدونی هر اتفاقی برات بیفته من کنارت هستم...هیچوقت نمیذارم خیال کنی تنهایی...  یه بیت شعر سعدی رو برات مینویسم...

دوست ان باشد که گیرد دست دوست              در پریشانحالی و درماندگی 

 

مردا  موجودات خیلی غریبی هستن... هر کدومشون درد و مرض خودشونو دارن... یه دسته که تعداد زیادی شاملشون میشه جنده بازن...اگه جنده باز نباشن دروغگو ان... اگه دروغگو نباشن خسیسن...اگه خسیس نباشن فضولن... اگه فضول نباشن غیرتین....اگه غیرتی نباشن چاپلوس و پدرسوخته ان...اگه چاپلوس نباشن سوع استفادهگرن...

اگه همه چیشون عالی باشه و کاملان ازشون راضی باشی... باید بدونی که ادمای مرموزی هستن... 

نظرات 8 + ارسال نظر
بنگری یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام ،
یک مطلبى رو داشتم تو بم ثبت میکردم که وب شما رو در وبلاگهاى بروز شده دیدم ، اومدم ببینم این تو چه خبره .
واقعیت روزمره رو مینویسى بسیار جالبه . جالبتر این ‌پستت هست .
جدا هم مردا عجیبن ، من که تا حالا نتونستم بشناسمشون ..... تو کله اینا چه مى چرخه نمیدونم .
همونطور که نوشتید ** اگه همه چیشون عالی باشه و کاملان ازشون راضی باشی... باید بدونی که آدمای مرموزی هستن... ***
موفق باشید

سهند یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ق.ظ http://sahandpotter.blogsky.com

سلام....
جالب بود...
موفق باشی...

[ بدون نام ] یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ق.ظ

آخ آخ آخ اون پاراگراف آخرت خیلی چیز بود... مخصوصا اون جنده بازیش راسه راسه

نازنین یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:04 ق.ظ

تو اون کامنته یادم رفت اسمم رو بنویسم

[ بدون نام ] یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ب.ظ

فدات بشم من

بلوچی دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:16 ق.ظ http://parparook.blogsky.com

سلام
جالب بود موفق باشین

نازنین دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام دخمل مهربون
چطوری؟
بابا اینطوری نگو اولا تو آشغال نیستی دیگه ازین حرفای بد در مورد خودت نزن
دوما بخدا من احمدی نژاد اینا نیستم! یکی مث خودتم...معمولیه معمولی...
--------------------
بعدشم این حرفا رو بدون اینکه خودم بگم میدونه!
خودش معذرت خواهی میکنه و میگه!
ولی میدونی که... فاصله ی حرف تا عمل خیلی زیاده خیلی
مرسی که میای و وقت میذاری و میخونی... کامنتت دلگرمم کرد...
مواظب خودت باش
از راه دور می بوسمت
به جورج بوش سلام برسون

علی دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:32 ب.ظ http://www.hormoz65.blogfa.com

اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار روحی توانا
***
از همگان بی نیازوبر همه مشفق
از همه عالم نهان وبر همه پیدا
---
سلام دوست عزیز دست نوشتهً شیوا وتاسیر گذاری دارید .
دوست دارم در کتاب قطور بشریت حاشیه ای خواندنی باشم
تا سطری ملال آور از متن !
منتظر اپ های بعدی شما هستم .به من هم یه سر بزنید....بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد