چند وقته که می خوام اپدیت کنم ولی این قدر فکر و مو ضوع اومد تو سرم که گفتم باشه وقتی فکرامو خوب جمع کردم.
بعد از این همه فکر کردن تازه فهمیدم همه فکرام یه جورایی به هم ربط داشتن.
تا حالا شده به چیزی رو بی اهمیت بگیرید بعد همون چیز بی اهمیت یه روزی اهمیت پیدا کنه؟ تا حالا شده وقتی روزه می گیرید دلتون بخواد می تو نستید یه تیکه نون کهنه رو گاز بزنید و گرسنگیتونو بر طرف کنید؟
تا حالا شده کسی بیاد تو زندگیتون که بهش اهمیت نمیدادید و وقتی رفت دلتون براش تنگ بشه؟
وقتی فکرشو می کنم می بینیم خدا  همیشه به فکر ما بوده. این همه نعمتی که دورو برمون ریخته همه  و همه برای ارامش و زندگی بهتر بوده. همیشه به درخواستهای ما توجه کرده و اگر   بعضی موقعا چیزی رو که خواستیم بهمون نداده دلیل نمیشه که ازش بیزار بشیم. حتما حکمتی در کار بوده. این ما هستیم که باید قدر نعمتایی که بهمون داده رو بدونیم و اگاه باشیم که هر چی رو که  بی اهمیت بگیریم بلافاصله از دست خواهیم داد. و اگر چیزی رو از دست دادیم بدونیم

خدا گر ببندد ز حکمت دری                                به رحمت گشاید در دیگری

این شعرم بخونید
 
بیا خوشحال باشیم !
به تو قول میدم که زندگی بهتر خواهد شد
بیا به ادمای خوشبخت نگاه کنیم
ما هم می تونیم مثل اونا خوشبخت باشیم

بیا با هم پرواز کنیم!
از مشکلات و منفیاتی که در ذهنمون می پرورونیم

از این  خوابی  که جز تاسف چیزی نیست  بیدار شو!
زنگ تفریحی به خودت بده
و برای تشکر از زنده بودنت فریاد شادی سر بده

یکم به خودت دروغ بگو!
مشکلاتت رو پس بزن
تا وقتی که شاد و ارام باشی مشکلاتت بهتر حل خواهند شد
از خودت دفاع کن

عاشق باش!
بدون هیچ خجالتی
برای عشقت سایبانی درست کن وبرای مشکلاتت در پوشی

و ایمان داشته باش که خدا همراهیت خواهد کرد...