سلام
۲۴ یا ۲۵ میزنه .تازه همکارم شده. دختر خیلی ناز و  مودب و مهربون و خوش سرو زبو نی هست. یه روز بی مقدمه نشست پهلوم شروع کرد صحبت کردن .
گفت که مادرو پدرش خیلی تحت فشار قرارش می دادن. همه روابط هاشو کنترل می کر دن. هر جا که می رفته باید خوانواده رو در جریان می ذاشته....
 بعد گفت که یه روز همه اثباباشو جمع کرده رفته مستقل زندگی کرده الانم تصمیم داره با پسری که کمتر از یه ماه از دوستیش با اون می گذره زندگی کنه...

شاید ۸۰٪ یا شاید بیشتر جونای ایرونی همین مشکل رو با پدر و مادزشون دارن. به نظر من مقصر اصلی پدرها و مادرامون هستن که  فکر می کنند اگر زیاد بچه هاشون رو کنترل کنن اونها به راهای خلاف کشیده نمیشن در صورتی که اشتباه فکر می کنن. خیلی از بچه ها لج می کنن یوا شکی هر کاری دلشون می خواد انجام می دن. تازه اونا نمی دونن با این کارشون چقدر اعتماد به نفس بچه ها رو ازشون می گیرن و اونها رو گوشه گیر و افسرده می کنن. ای کاش پدر و مادرا یه کم به بچه ها شون اعتماد داشتن. ای کاش یه کم با ارامش پای درد دلشون می نشستن و کمکشون می کر دن. اونوقت از رفتنشون غصه نمی خوردن...

راستی!
از امروز قراره وبم با یه دوست ماه به اسم علی اقای گل مشترک شه!
اینم یه شعر قشنگ از علی اقای عزیزم

شاخه به ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم اب شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شود
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
در دل باغ چه رازیست که در فصل بهار
باز از زردی پاییز نصیبی دارد

موفق شاد پیروز و سر بلند باشید