سیزده بدر...

عیدم نیومده زمبیل و بار و بندیلشو انداخت رو کولشو دودرمون کرد...

زندگیه دیگه...بخوای نخوای مث برق و باد میگذره...

برای سیزده بدر هم دیدیم اینقد روزا خونه رو متر کردیم خسته شدیم گفتیم بریم پارک رو متر کنیم شاید به اطلاعات مهندسیمون یه ریزه اضافه بشه...

یه پارکی رو ایرونیا طبق معمول هر سال اجاره کرده بودن و خلق اول و اخر و ریخته بودن توش....خلاصه چشممون بجمال کسایی که سال بسال هم جایی نمیبینیمشون روشن شد...خانواده هم که نامردی نکرده بودن و بجای بقچه و زنبیل با خودشون چرخ خرید اورده بودن...چرخه رم تا اونجا که جا داش از (مواد خوراکی)پر کرده بودن...حال یکی نیس به اینا بگه مگه شما هر روز عصر چایی میخورید که دوتا دوتا فلاسک چایی با خودتون اوردید...من یکی که عارم اومد دستک دنبک دس بگیرم ولی یکم که رفتیم جلوتر و اسبابای بقیه رو دیدم وضع ما این وسط از همه مناسبتره...دوتا دستای همه پره پر بود...یکی منقل و گاز با خودش اورده بود...یکی تخته نرد...یکی دوتا دیگ پر اش رشته و و و...

 

یه چن تا خواننده هم اومده بودن...

 

عکساشونو میذارم حال کنید...البته اگه این دوربین چلنبر بذاره...

 

این از ژاکلین

 

 

اینم قاسم گلی دیگ بسر با شهردار لوس انجلس...

 

 

 

اینم شهرام اذر...

 

 

سیزده بدر شما چطور بود؟...خوش گذشت؟...

 

پس نوشته‌:(بدلیل سانسور بازی از نوشتن انچه بر من تو این چن روز گذش خودداری میشود)