میگن گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی...راس میگن والا...

روزایی که صبر و حوصله بخرج میدم محشر میگذرن...یهوی متین و سنگین رنگین میشم و حسابی دقت میکنم...امروزم یکی از اون روزا بود که طناز خانوم نیشش تا بناگوشش باز بود و مث زبل خان از اینور بانک به اونور بانک بال بال میزد...البته یکی از رعیسا از وقتی دیده من یکم با کارم راحت ترم عقده ای شده...وقتی ازش سوال میکنم مث الاق روشو میکنه یور دیگه...منم دیگه بعد ۴ سال کار مفنگی تو بانک یاد گرفتم پوس کلف باشم...یه گوشم در باشه و اون یکی دروازه...

 

اگه از من بپرسن چه رنگ چشمیو  همیشه دوس داشتم و دارم و خواهم داشت...میگم ...رنگ طوسی ...اخه چشای طوسی  صاحبشونو خیلی جذاب و خطرناک نشون میدن...امروزم یه اقای ایرانی اومده بود حساب باز کنه که چشای طوسی داش...من اینجوری شده بودم...یارو خیلی میلاسید تو دلم گفتم حیف که قدت خیلی بلن نیس وگرنه درسته قورتت میدادم...(شوخی کردم بابا غیرتی نشید)...

 

 

یکی از دوستا خیلی وقته تو باغ نیس...امروز انلاین بود...

بهش گفتم: نکنه دوس دختر گرفتی که رفتی و حاجی حاجی مکه...

گف: نه...نکنه تو دوس پسر پیدا کردی...

گفتم:نه...

گف: پس تو چجور دوستی هستی....یکی و برام دس و پا کن...

گفتم:کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی...

 

 

تقدیم با عشق...