پاییز برگریزان...

اومدیم و اومدیم... ماگل اوردیم براتون... بچه های خوب ما...گل بروی همتون...

اولین روز پاییز هم گذشت...برعکس خیلی از ادما که عاشق پاییز هستن من زیاد دلخوشی از پاییز و سرما ندارم...هم از بارونش... هم از سرماش... هم از برگریزونش...هم از زود تاریک شدن هواش... متنفرم...

در عوض عاشق تابستون هستم ...هر چقدم که عرق بریزم...

 

جمعه زود از کلاس تعطیل شدیم... با یمن رفتیم به یکی از پاساژهای نزدیک محل کار که کت بخریم...خیلی دلم میخواس عکس بگیرم اما تا یمن اومد دکمه رو بزنه... یکی از اون مامورای امنیت قلچماق چاقالو جلومون سبز شد و گفت که نمیشه اونجا عکس بگیریم... اما از اونجا که هر چی طناز خانوم بهش گیر بده باید انجام بشه...تا ماموره سرشو برگردوند سریع یه عکس گرفتیم...

این شما و این عکس بنده...

 

 

جای همه هم خالی...همون روز همه بچه های کلاس همراه معلممون غذای چینی سفارش دادیم که خیلی خیلی خوشمزه بود... ایشالله قسمت شه بیام ایران باهم بخوریم...البته یه موقع که ماه رمضون نباشه...

اینم طالع من...که میگه برای موفق شدن باید همه تلاشتو بکار ببری...

 

 

 

  • اولی به دومی: بفرما یه دونه ادامس بردار...
  • دومی: نه نمیخوام...
  • اولی: توروخدا جای یکی دو تا بردار...

حال منم میخوام بهتون نون بربری  و لواش ساخت امریکا رو تعارف کنم...

بدل نگرید ها... بفرمایید...