سه روز مونده به شنبه...

تنها چیزی که باعث میشه روزا باحالتر برای من بگذرن روز شماری برای رسیدن شنبه هستش... حتی اگه برا شنبه هم برنامه ای نداشته باشم بازم دوسش دارم ... چون شنبه روز تنبلی و خواب هستش...

 

یه عکس از فست وود رستورانی که صبحا قبل کار میرم اونجا رو میذارم ببینید...

 

 

اینم منم که خوش و خندون دارم با صبونه و ناهارم از اونجا میام بیرون...

 

 

 خبر :برای بار سوم بنده رو بجرم کت و کفش غیر رسمی‌(ابی) پوشیدن گرفتن...

قضیه از این قراره که بنده یه عدد کت ابی فیروزه ای دارم که تا امروز داش تو کمدم خاک میخورد...  امروز صب که داشتم دنبال لباس برا سر کار میگشتم مادرم چشمش افتاد بهش و گف چرا هیچوقت این و نمیپوشم منم دیدم کت کته دیگه چه فرقی داره... پوشیدمش... اما از اونجایی که شانس بنده خیلی گنده دو سه تا ادم بیشور منو با این کت و کفش دیدن و بدون اینکه بهم تذکر بدن به بخش اصلی بانکه که گردوننده قسمت ما هس زنگ زدن و چقلی کردن ...مسعولای اون بخش هم نامردی نکردن و زنگ زدن به معلم من... معلم من خودشم اینجور  شده بود...هول کرده بود... گف میدونی چیه از این ببعد مشکی بپوش... دیگه واقعا کقرم در اومده بود... اخه یکی از دخترای کلاس لباسی پوشیده بود که سینه اش کاملا باز و بدون زیر پوش و هیچی همه چیو در معرض دید قرار داده بود و بهش هیچی نگفتن.. منم گفنم اخه دیواری کوتاهتر از من پیدا نکردین دیگه... بعدم قضیه دختره رو بهش گفتم... اونم اومد تو کلاس برا بار اخر تذکر داد...

اینم عکس بنده بعد از صحبت با معلم...

 

 

تنها دلیلشونم این بودش که لباسای بنده رنگشون زننده س... فک کنم دفعه دیگه باید چادر سر کنم برم سر کلاس...

 

وقتی با این چش تنگا حرف میزنم میبینم که چقد فرهنگشون مث ماس... مثلا زناشون عین زنای ایرانی لی لی به لالای شوهراشون میذارن ... هر روز غذاشون براهه... مراقب شوهر و بچه هاشونن...چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ معنوی کلا بیشتر از امریکاییها بهم وابسته هستن...تنها ادمایی هم هستن که هر چی میخورن... از وزغ گرفته تا میوه و سبزی به بقیه تعارف میکنن...جالبه که بدونین وزغ و گوشت اردک بهترین غذاهاشون حساب میشن...حال نمیدونم کیه که غیر از من راضی بشه غورباغه بخوره...

 

 

بفرمایید بستنی یخی...