من و باشگاه و خیط کاری!!!!

پاشدم برم فیلم (دفتر خاطرات یک پرستار بچه) رو ببینم... یادم رفته بود از توی انترنت نگا کنم ببینم کدوم سینما دارتش... دودل بودم برم یا نرم... اخه بدجوری معتاد سینما شدم...تا یه فیلم تازه درمیاد اسمون بیاد زمین...زمین بیاد اسمون... من باید برم و فیلمه رو ببینم... تو این مدت که بیکار بودم هر فیلمی که تو سینما میاد رو دیدم...اما دیروز برا اولین بار نشستم فک کردم دیدم ددم واایییییی این شیکم پیچ پیچ و که بزور یکم بردمش تو داره کم کم جا باز میکنه و تپل مپل میشه مث اولش... تو سینما هم که ماشالله هزار ماشالله هر هله هوله ای که بخای پیدا میشه...از ذرت گرفته تا پیتزا...جالب نیس؟ 

خلاصه بعد از یه هفته تصمیم گرفتم برم باشگاه و ورزش کنم...

باشگاه رفتن منم کلی دنگ و فنگ داره...لباس پوشیدنم از یه طرف و بقچه حموم بستن از طرف دیگه...اخه من که میرم باشگاه باید اب ببرم... سی دی ببرم... سی دی پلیر ببرم... کارت شناسایی که رو شاخشه... دیدم اقا نمیشه همه این وسایلو دست بگیرم ...رفتم یه کیف کمری خریدم... البته کیف کمری که چه عرض کنم... چمدون...بستم به کمرمو رفتم باشگاه...

یه بدی که باشگاه داره البته بدی که نه...خوبی که داره اینه که ادمو معتاد میکنه...یه دفه که بری باید هر روز بری... اگه چن وق تو رفتنت وقفه بندازی بدنت از فرم میافته اونوقت باید خودتو بکشی که باز عادت کنی و بقول معروف خر بیار و باقالی بار کن...

درست همون چیزی که من دیروز احساس کزدم... اخه معمولا باشگاه که میرم نیم ساعتی حداقل روی دستگاههای مختلف قدم میزنم و میدوم ... طناب هم که رو شاخشه... اما  دیروز حالم اصن حال نبود نیم ساعت بیشتر ورزش نکردم... نفسم گرفت...

از همه بدتر بعد ورزش نواه رو دیدم... که خیلی ضایع شد... اخه ۳ ماهی بود که بهش زنگ نزده بودم... اما میدونی چیه... خیلی حال میکنم که این مردای خارجی همیشه مهربونن و به زنا احترام میذارن... مث ادم اومد جلو... سلام و احوالپرسی کرد... بعدم بهم گفت که خوب به نظر میاام.... بعدم گف که زنگم میزنه... که البته نمیزنه... خود خرم هم میدونم که مربی احتیاج دارم اما نمیدونم چرا زنگش نمیزنم....

 

اقاهه باز شروع میکنه جفنگ گفتن که چقد ایرانیها بدن چه زن و چه مرد...

تو دلم گفتم بی ناموس اگه این طرز تفکرته و تو با بقیه ارازل و اوباش فرق میکنی پس پدر سوخته هیز دست کثیفتو از رو شونم بردار....