من زاپاس نیستم...

بازار جر و بحث و غوغا و دعوا همچنان براه میباشد...ولی حال که دنبال خونه جدا هستم دارم رو خودم کار میکنم که هر چی بشنوم خودمو بزنم بکریت و اصن بروی مبارک نیارم...

تو این شیر تو شیری تو ام سر خرم شدی...مث سیریش چسبیدی و پوس میکنی...تا میتونی چاخان پشت چاخان سر هم میکنی که من خر بشم...دلم برات تنگ شده و....دیشب خوابتو دیدمو...هنوز هر شب بتو فک میکنمو...تورو خدا رابطه عالی که با هم داشتیمو خراب نکنو غیره و غیره...اگه عوض اینهمه تکستهای فدایت شوم که روزا بارم میکنی یه صدمشونو بهم ثابت میکردی الان مجبور نبودی دنبال بنده موس موس کنی...این اراجیفا عزیزم تو کت بنده نممممممممممممممممممره...وقتی بودی چه دردی از من دوا میکردی که حال بکنی...دستتو از همون اول خوندم...میدونم که هنوز دلت پیششه...خیلی بیشعوری که داری منو بازی میدی...عزیزم...من خوشم نمیاد تو زندگیت نفر دوم  باشم...اینو صد بار قبلا بهت گفتم اما چون میدونم کله خری و حرف حرف خودته برا بار اخر برات تکرار کردم که خیال نکنی که مث کبک سرمو زیر برف کردم و هر بلایی خواستی میتونی سرم بیاری...

اخ که اگه دیروز سر کار بودی و بحرفای سعدیا گوش میکردی هم منو هم اونو هم خودتو یه جا با هم جر میدادی...صد تا فحش بتو داد...سیصد تا هم لیچار بار من کرد که جواب تکستای توی احمق رو میدم...میگفت چیزی که فت و فراوونه پسر باحال و خوب...که اگه این شانس گند منه که اون خوب خوباش گیر اون میاد و یه دربون در پیتیش مث اقا میچل گیر بنده...

 

 

 

اقای عین میگه خیلی شکسته شدم... میگه کو اون خنده هات که همیشه هوا میرف... کو اون همه اعتماد بنقس...کو اون کسی که شبای تعطیل زنگ میزد و بزور ما رو از خونه میکشوند بیرون...گفتم نمیدونم...اگه پیداش کردی منو ببر پیشش یه کار خصوصی باهاش دارم...گف اصنم خنده دار نبود... اینقد حرف زد که منو بگریه انداخت...

خودمم میخوام زندگیمو عوض کنم...اما نمیشه...میخوام صبور و بیخیال باشم...نمیشه...میخوام دوباره لاغر باشم و عوض اینکه ساعتها تو مغازه ها دنبال سایز ۱۲ باشم بتونم تو مغازه های معمولی لباسای معمولی بخرم...نمیشه... قیافه که ضایع باشه گه میزنه بهمه چی...

الحق و النصاف اقا خدا هم اومده مثلا بمن لطف کنه دوبرابر زنای دیگه بهم برکت داده...هیکل داده عین درخت چنار پت و پهن...چش داده اینهو چشای گاو ورقلنبیده و چپول...در مورد دماغ و صورت که دیگه اخر دست و دلبازی رو بخرج داده...میگم اقا خدا مطمعنی که من زنم؟...جسارته اما فک کنم موقع کشیدن  بنده یکم قلم موت بیراه رفته...

نظرات 10 + ارسال نظر
بنگرى یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام طناز عزیزم
خوبی؟
سایز ۸ خوبه ؟؟
حرفا میزنی ...خانم به این خوشگلی چرا می نالی .... صبور باش و بیخیال ...بیخیالی طی کن ....
دنیا ارزش هیچ رو نداره ....فقط خودت و خودت ....
شـــــــــــــــــاد باشی همیشه

درسار یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:54 ق.ظ http://www.darsar.blogfa.com

سلام
سعی کن تو زندگی امیدوار باشی هیچوقت حسرت گذشته و چیزهای که نداری نخور اینده متعلق به شماست
دنبال کسی نگرد که با او زندگی کنی
دنبال کسی بگرد که بدون اون نتونی زندگی کنی

س م م م یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ http://0k.blogfa.com

درود




























































هم دستم خسته شد هم اینتر داغون

برم


اما نه بذاز یه ذزه دیگه بزنم اخه دوری دوستان سخته


















































بدرود

نوشین یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ب.ظ

وای نبینمت اینجوری ..یه قلب داری که تو وجود هچکی نیست...چاقی هم با نخوردن و گشنه موندنو ۳۰ دقیقه پیاده روی حله...ولی وقتی عصبانی بشی هیچی حلال نیست...بیخیال...بزار یه چیزه خواهرانه بگم بهت..هیچ انسانی ازین جنس مذکر ارزشش رو نداره که خودتو به خاطرش دست کم بگیری..یکی تو فامیل داریم از خوشگلی حد نداره ولی با داشتن شوهر و یه بچه ناز همش در حال تن لش بازیه....حالا میخام خدا اصلا خوشگلش نمیکرد... چند تا زندگی رو داره واسه دل خراب شدش میترکونه؟!!!انسان بودن شرطه ولی سخت.

من و سحربانو یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

سلام
آخی چقده دلت پر بود.
راستی مرسی که دعا کردی.

بنگرى یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام گلم
خوبی؟
مشتقاتم ...
مواظب خودت باش
شاد باشی

بنگرى سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام طناز عزیز
خوبی؟
بیا تا خاکهای رنگی رو ببینی .
موفق باشی

من و سحر بانو جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

بابا شکسته نفسی می فرمایید.ایشالا دنیا به کام شما هم بشه.

نازنین شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ب.ظ

دخترهههههههههههه
اینا چیه میگی
تو اگه خودت بخوای میتونی عوض بشی
منم وزنم بالا بود... میدونی چنذ؟ ۸۳ کیلو بودم
بس که از اون بیشعور انتقاد شنیدم داشتم دیوونه میشدم
الان شدم چند؟ ۵۷
میدونی چرا؟
چون خودم خواستم!

فقطم رو تردمیل روزی نیم ساعت راه رفتم و چند جور غذارو نخوردم!
همین و بس
البته ۵ کیلو رفتم بالا بازم :(
ولی ناراضی نیستم


تو هم بخواه
اونوقت میتونی

حامد سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:21 ق.ظ http://bibahar.blogsky.com

اه ... کاش ایمیلتو میدادی واست ایمیل میزدم. خودت از اوضاع نت ایران خبر داری که. کلی واست کامنت نوشته بودم همه پرید. دوباره باید بنویسم. از کنسرت معین داشتم میگفتم. اگه میشه کنسرت رو برو. ازت خواهش نمیکنم که بری چون ازهرکسی توی زندگیم خواهش کردم چیزی عایدم نشد. ولی اگه خواستی بری حتما فیلم بگیر. با موبایلت یا با یه هندی کم یا با دوربین دیجیتال که فیلمبرداری هم بکنه. آخه معین ۵ سال نخونده بود و یهو بعد از این همه سال یکماه پیش آلبوم جدیدشو روونه ی بازار کرد. نصیحتت رو گوش میکنم ولی این دل لعنتی حالیش نمیشه. بخدا من هم دوست دارم کمی بخندم شاد باشم و میدونم جدایی ارزششو نداره که اینهمه غمگین باشم . برای فراموشی باید زمان سپری بشه و یا کس دیگه یی جاش بیاد تا شستشوی مغزی بشی. خوشحالم که امروز تو رو پیدا کردم آخه حس میکنم خیلی به معین نزدیک شدم. من حامد ۳۱ سالمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد