ما ازموده ایم در این شهر بخت خویش...

صبا نه بدل و نه بجون سر یه کار مفنگی میری...سر ساعت ۶ عصر میای خونه...یه راس میری تو اتاقت... عینکتو میزنی و یا علی مدد...شروع میکنی به رمال انداختن...اگرم کسی پای کامپیوتر بود که هیچ... اگه نبود...بدون اینکه بپرسی کسی کامپیوتر لازم داره یا نه یراس میری میشینی پشتش و میری تو یاهو و ... تق تق تق... نیم ساعت... یه ساعت...دو ساعت... اینقد میشینی که یا یه گندی به کامپیوتر بخوره... یا اینکه دیگه کسی نباشه باش بازی کنی...بازیت تموم شد عین بچه ها... مسواک...جیش... لالا... نه حالی... نه احوالی... نه خداحافظی...

اونوقت زن بدبختت مجبوره با وجود کمردرد و دست درد و پا دردی که داره سه جا اونم روزی ۱۶ ۱۷ ساعت کار کنه که خرج زندگی در اد... اونوقت توی بی انصاف عوض اینکه ازش تشکر کنی...بلای جونشی...نق بجونش میزنی... بهش تهمت میزنی...پش سرش لیچار میگی...باش بدرفتاری میکنی... بخدا این رسمش نیس...فردا همین بچه هات میرن پی زندگی خودشون...توام سنت میره بالا دیگه جون نداری بری سر کار... اونوقت خودت میمونی و همین خانومت که قدرشو هیچوق ندونستی و کوچیکش کردی...نکن این کارا رو...خدارو خوش نمیاد...

 

نمیخواستم اینو بنویسم اما دیدم نمیشه... هر کی میاد وبلاگ منو میخونه... یه متلکی میندازه...واسه همین یه توضیح کوچولو میدم و ازش میگذرم...این وبلاگ و برا این درس کردم که خاطرات روزانمو توش بنویسم... همه عکسایی رو هم که میذارم بخاطر اینه اونا هم جزعی از خاطراتم هستن...اگه شما خواننده عزیزم خوشتون اومدش خیلی ازتون متشکرم... اگرم نیومد که شرمنده روتونم...

 

بگذریم...

سه روز دیگه به کلاسمون مونده و بعدش باید بریم سر کار...خیلی خیلی زود میگذره... ۴ هفته مث برق و باد گذشت...اما بیشترین ناراحتی من از اینه که باید از همکلاسیهایی که خیلی بهشون عادت کردم جدا شم... امکان دیدن همدیگه بعد کلاس هم وجود نداره...چون هر کدوم قراره تو شهرهای مختلفی شروع بکار کنیم...

یه عکس از سردر بانکی که توش درس میخونم میذارم...

 

 

ما معمولا زنگ تفریحا روی این پله ها میشینیم و درد دل میکنیم...

چند تا عکس از پمپ بنزین هم میذارم ببینید...

 

 

از این پمپ بنزین خیلی خوشم میاد... چون هم خوشگله هم نرخش ارزونتره... (۲.۹۸ دلار برابر با ۱ گالن بنزین)...دلفینا رو میبینید؟...

 

اینم حوضچه ای هستش که همیشه منو یاد ایران میندازه....ببخشید که عکس خوبی از اب در نیومد اخه هر کار کردم نشد نور توی عکس نیفته...

 

اینم خود دستگاهه... طرز کار به این صورته که اول کردیت کاردتو تو محفظه کنارش میکشی...بعد کد شهرتو میزنی... بعد دکمه دلخواهتو میزنی و شروع میکنی به پر کردن بنزین... خیلی راحت و بیدردسر...

 

 

تازه... در حین بنزین زدن میتونی تلویزیون هم تماشا کنی...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بنگری سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام طناز جان ،
نوشته هاى روزانه ت رو اینقدر مشتاقانه میخونم ، ساده بیان میکنى با صداقت تمام مینوسى ....
اونجا که بله حساب کتاب تو کاره ..... نظم و انضباطى هست ، حق و حقوقى هست .....واسه رفاه مردم چه کارا که نمیکنن ...
خیلى خوبه که دورى اما یادى از کشورت میکنى ....
دلت همیشه شاد و موفق باشى عزیزم .

تربچه نقلی سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ب.ظ

قربوووووووووون اون خندت برممممممممممممممم ...............................................خیلی دوست دارم

نازنین جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:12 ب.ظ

بیخیال کامنتا و متلکا!
به من که فحشای آبدارم میدن


ازت حمایت میکنم

طناز دوستت داریم...
طناز دوستت داریم...
طناز دوستت داریم...
طناز دوستت داریم...
طناز دوستت داریم...
طناز دوستت داریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد