امروز محبتم گل کرده...

اومده بودم انلاین دیدمت... البته همیشه میبینمت (چه تو چت و چه تلقونی) با هم حرف هم میزنیم...خودت میدونی که دو نفری رو که همیشه دلم میخواد باهاشون ارتباط داشته باشم یکی تو هستی و یکی خانوم جیم ... اما امروز یکم حرفامون طولانی شد... اخه میخواستم با خانوم جیم صحبت کنم که طبق معمول بازی دراوردی

 گفتی: نیس... سابقه نداشت که خانوم جیم یه روزم سر کار نیاد...واسه همین پرسیدم :کجاس؟... گفتی: یه چیزی میگم بین خودمون بمونه...کنجکاوم کردی...گفتم: باشه بگو ببینم چی شده؟...گفتی: خانوم جیم رو از سر کار انداختنش بیرون... وایییی نمیدونی چقد ناراحت شدم.... اخه بیچاره خانوم جیم تنها کسی هس که تو اون خراب شده مث سگ جون میکنه...زود فکرم رف سراغ شوهر و بچه هاش ...یادم میاد همیشه فحش میداد به شوهر پدرسوختش که چقد مث حیوون باهاش رفتار میکنه و خرجی نمیده... وایی که چقد دلم براش کباب شد... اونوقت یهو توی ناقلا در میای میگی که شوخی کردی... رفته نیویورک ...(الهی خدا خفت کنه)...

پرسیدم: ماریا حالش چطوره؟...

گفتی: فک کنم خوبه اما دیگه برام مهم نیستش...

 گفتم: تا اون جا که من یادمه سر این خانوم ماریا بین تو و ریک خونو خون کشی بود و له له میزدی واسش حال چی شده که دیگه اینقد دختره برات بی اهمیت شده...

خودت جوابمو دادی و گفتی: الان داری روی یه نفر دیگه تمرکز میکنی...

منو میگی... برقم پرید....

گفتم: چه خوببببببببببب از کجا با هم اشنا شدید؟ اسمش چیه؟ کجا کار میکنه؟

گفتی: از ای هارمونی پیداش کردم...اما دختره خیلی سرش شلوغه ...

 

گفتم: تورو خدا بگو... دیگه واقعا دارم از کنجکاوی میمیرم...جونمو به لبم رسوندی...

گفتی: فقط اسمشو میگم اما باید قول بدی که برام ارزوی موفقیت بکنی...

گفتم:باشه...بگو دیگه کله خر...

گفتی: نه نمیشه... باید قول بدی...

گفتم: دیونه...تو که میدونی چقد من همیشه برای تو دعا میکنم...قول میدم... یاالله زود باش بنال ببینم....

گفتی: اسمش کارینا هستش...

گفتی: خیلی میترسم که  نخاد منو بشناسه...

گفتم:میشناسمت چه ادمی  هستی میدونستم که خیلی حساسی و خیلی هم مهربون...

گفتی: تو منو میشناسی...اون که نمیشناسه...

 گفتم: عزیز دلم اصن نگران نباش... تو خیلی از مردای دیگه سر تر هستی و فقط انسان بودن و قلب مهربون و صداقتت یه دنیا برا همه ارزش داره...فقط هیچ نگران نباش و با اطمینان برو جلو...

خودت میدونی که محبتایی که در حق من کردی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم و از صمیم قلب برات ارزوی شادی و خوشبختی میکنم... 

 

...یه معذرت خاهی به تو خانوم میم عزیزم بدهکارم که چقد صبورانه چرت و پرتای دیشب منو تحمل کردی...الهی من بمیرم که اینقد گریه کردم... اینقد ناشکری کردم...اینقد دل کوچیکتو بدرد اوردم...الهی فدات شم که اینقد خانومی با اینکه دل خودت برا بیماری مادرت خونه... اصن اون موضوعو پیش نکشیدی و نشستی من احمق پست فطرتو دل داری دادی...میدونم که خیلی صبوری و مقاوم... اما من از خدا میخوام که بیشتر از قبل بتو صبر بده که بتونی مشکلای زندگیتو برطرف کنی...

یه خاهش هم ازت داشتم... خاهش میکنم منو ببخش...

بخدا خیلی دوست دارم... 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ

خیلی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد