و این منم (مصطفی) مرد مستبد ایرانی

 
پدر نداشتم.شیر خوره بودم که سرطان گرفت و مرد. (خورشید) مادرم دیگه شوهر نکرد و یه تنه ۴ تا بچه قدو نیمقد رو بزرگ کرد. خدا بیامرزدش. زن زحمت کشی بود. تا چن سالی دکون  با با رو چرخوند تا ما یکم اب و گل گرفتیم. بعد روزا به نوبت میرفتیم کمک تا دس تنهاش نذاریم. ۱۰سالم بود که خواهرم سهیلا مرد. تصادف کرد. بنده خدا تازه تصدیقش رو گرفته بود. مرگش کمر مادرو شکست. اخه اون بیچاره تک دختر بود و هم صحبت مادر...
خیلی ذلت کشیدیم اما هیچوقت دستمون جلو کسی دراز نشد. گواهی حسابداری رو که بهم دادن یه راس رفتم بانک تجارت کار گرفتم. اون موقعا تازه بانک تجارت رو درس کرده بودن. وضعم یکم رو براه شد. برادرام هم هر دو رفتن سراغ شغلای ازاد.
۳۰ سالم شد. کار که داشتم هیچ چقد خوشحال بودم که فرانسه بلدم. مادرم هم کلی جلو در و همسایه پز میداد و کیف دنیا رو میکرد که بچش  تحصیل کردس.
عاشق شدم. عاشق دختری که به قول مادرم شکل هنرپیشه های فرنگی بود. به هم میخوردیم. اون بیچاره هم علاوه بر این که پدر نداشت یه برادر معلول داشت و مادرش با کلفتی و رخشویی و کلی احترام این دو تا رو بزرگ کرده بود. زنم رو دو س داشتم. خیلی نجیب بود و حرف گوش کن. به اضافه این که خیاطی میکرد و مجبور نبودم کلی پول لباس  بدم. خیلی هم خوشکل بود. نگاش که میکردم حظ میبردم. ولی کم کم  غیرتی شدم و شروع کردم دخالت. که کجا میری؟ وایس خودم میرسونمت .این لباس و نپوش جلفه. با فلان کس رفت و امد نکن.
خلاصه جونشو به لبش رسوندم.
طفلکی صبح ها زودتر از من از خواب بیدار میشد و صبحونه و ناهار و  برا من و مادرم اماده میکرد. کد بانو بود. همیشه غذاهای لذیذ میپخت و خیلی هم خوش سلیقه بود. خیاطیش هم که حرف نداشت. بیچاره از ترس من از صبح تا شب خودشو تو اتاقا به بهانه تمیز کردن زندونی میکرد.  منم که همیشه بهانه ای برای دعوا داشتم. دهنم هم  لق بود. همیشه به سرش داد و هوار میکردم و اون بدبخت با صبوری تحمل میکرد. مادرم هم نیش و کنایه زیاد میزد. از غذا پختنش یا کثیفی خونه شکایت می کرد و اون بنده خدا زنم هیچ نمیگفت. ۴ تا بچه برام اورد. سر بچه چهارمی  حامله بود که مادرم مرد و  راحت شد.
 روزگار  زنم رو سیاه کردم. یه روز که سر کار بودم با بچه ها رفته بودن سینما فیلم (سلطان قلبها)  بدون این که خبری به من بدن . وقتی برگشتم چنان قشقرقی به پا کردم که زن بیچاره جرات نکرد دیگه تنهایی بچه ها رو جایی ببره. 
با برادرام هم میونه خوبی نداشتم. چشم نداشتم موفقیتشونو ببینم. هر چی زنم سعی کرد میونمونو یه جوری جوش بده نتونست. حتی وقتی فوت کرد به مراسم خاک سپاریش نرفتم. و من چنان کینه بدل و مغرور بودم که در شان خودم ندونستم برم حد اقل یه تسلیت بگم.(زن برادرم هیچوقت منو نبخشید).
بچه ها بزرگ شدن. از دبستان به دبیرستان رفتن. تمام رفت و امداشون چک میشد. بخصوص دخترا که خیلی روشون تعصب داشتم. چه کتکهایی که دختر سومی رو نزدم . فقط به خاطر این که دامنش کمی از زانو بالا تر بود...
روزی که پسر مورد علاقه دختر دومی اومد خواستگاریش رو هیچوقت از یاد نمیبرم. چه فحشها و چه متلکهایی که بار پسر بیچاره نکردم. چرا؟ چون پول نداشت . بعد هم دخترم رو به زور شوهرش دادم چون فکر میکردم بهترین تنبیه برای کسی بود که بی بند و بار بود و بدون اجازه من عاشق شده بود...
یه روز پسر اولم بارشو بست و گفت دیگه نمیتونه تحمل کنه. با این وجود این که از من نا مهربونی دیده بود با روی خوش خدا حافظی کرد و بدون این که از من و مادرش چیزی بخواد رفت امریکا...
 زنم ۱۰ سال پیر شد و من سالها بدون این که  حالی ازپسرم  بگیرم یا ۱ قرون پول براش بفرستم خوشحال بودم که یه نون خور از سرم باز شد. مدتها بعد فهمیدم پسر ۱۷ ساله م سالها تو ماشین میخوابیده و پست ترین کارها رو انجام میداده تا خرج زندگی و تحصیلش رو در اورده...
دختر دومیم هم شوهر کرد و تو یه خونه کوچیک تو یوسف اباد با شوهر و مادر شوهر و پدر شوهر و دوتا خواهر شوهراش زندگی کرد.و ضع مالیش زیاد خوب نبود و دوماد اولیم خرجشو میداد. برام مهم نبود چون عقیده داشتم دیگه ازدواج کرده و از من سواس. بعدم فک میکردم هر چی خودمو بگیرم بیشتر احترام میبینم . حتی وقتی  دختر بیچاره ۷ ماهه حامله بود و از پله ها پایین افتاد و مجبور شد ۲ ماه زودتر بچش رو بدنیا بزور خانومم رفتم بیمارستان که ببینمش.
پسر اخری هیچوقت درس خون نبود. کم کم هوای خارج به سرش زد و قاچاقی رونه امریکا شد که وسط راه گرفتنش و انداختنش زندان و این دوماد نازنینم بود که با هزار بیچارگی ازادش کرد. و بعد چن ماه پسرم که مصمم تر شده بود راهی شد واین بار برای همیشه رفت.
من موندم و زنم.
بازنشسته شده بودم و نشسته بودم خونه و هی دستور میدادم. از صبح تا شب و زن بیچاره من از صبح تا شب با اشک اوامر منو اجرا میکرد . از غصه هر روز به بیماری جدیدی مبتلا میشد. ولی دخترا به دادش رسیدن. بنده خدا ها کلی سر بهمون میزدن. بخصوص دختر اولی که  نزدیک تر بود . ۷ نوه داشتم. یکی از یکی گل تر.
همیشه خوشحال بودم که همه بهم احترام میذارن و از این که پدر مستبدی بودم لذت میبردم.
با گذشت چن سال دخترام هم راهی غربت شدن. زنم از غصه سکته کرد و روز به روز افسرده تر شد. خودم هم پیر شده بودم. دیگه توان کتک زدن رو مث گذشته نداشتم. زنم هم اینو میدونست و از صبح تا شب نفرینم میکرد. شب و روزمون با دعوا و فحش میگذشت.
 تا این که دختر کوچیکم بعد از ۱۰ سال برگشت ایران و بزور کار ما رو هم جور کرد و بردمون امریکا.
وقتی تو فرودگاه لوس انجلس پیاده شدم پسرها و دخترها به همراه نوه هام و شوهر ها شون با اغوش باز منتظرمون بودن.  با محبت و اشک بغلمون کردن و بو سیدنمون.  پسر بزرگم رو بعد از ۲۵ سال دیدم. با مهربونی منو بغل کرد و بوسید. بعد هم مارو با خودش به خونش برد و مسعولیتمونو تموم و کمال تقبل کرد. دخترا هم مث گذشته تنهامون نذاشتن و از هیچ کمکی دریغ نکردن. زنم هم جون تازه ای گرفت و خوشحال بود از این که بار دیگه بچه هاش دورش هستن.
 الان ۳ ساله که امریکا هستم. زندگی راحتی دارم . در کلاب سالمندان ثبت نام کردم.دو سه روزی میرم اونجا با دوستای ایرانیم وقت میگذرونم . بعضی وقتا هم نوه هام میبرنم اطراف شهر میگردوننم. زنم هم الحمد ا... خوبه. به عشق  نوه هاش دوباره خیاطی رو شروع کرده.
هنوز پیش پسرم زندگی میکنیم و دنبال زنی میگردیم که لایق این فرشته با محبت و فداکار باشه...

نظرات 47 + ارسال نظر
سموئیل دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:13 ب.ظ http://w3.blogsky.com

خیلی قشنگ بودا خیلی.....

امین دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:17 ب.ظ http://pilotkhaki.blogsky.com

ترجیح میذم بعدا بخونم

مسعود دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

سلام عزیز مرسی که به من سر زدی بازم بیا

نوید دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:03 ب.ظ http://navidbala.persianblog.com

سلام
مرسی که سر زدی بهم.
بازم بیا.

پدرام دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.halhol.blogsky.com

سلام به ناز خانم از این که به وبلاگ من سر زدی بسیار سپاسگذارم.من معلوم نیستم شاید شاگردی بیشتر نباشم .وبلاگ خوبی داری امیدوارم موفق باشی بازم بیا پیش من.

مهدی دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:33 ب.ظ http://onlysound.blogsky.com

داستان بود یا حقیقت!!! راستش نمی دونم اگه داستان بود و مال خودتم بود یه چیزایی میخوام در موردش بگم:
۱-آیا مرد مستبد به نظر تو به خاطر تحصیلاتش بود که مستبد شده بود؟بخصوص که دور و بریاش کسی تحصیلات نداشت..
۲-به نظر این مرد بیشتر از اینکه مستبد باشه خودخواه بود !! نه؟ حتی گیر دادن به زنش و دختراشم به این خاطر بوده نه تعصب و یا زور گفتن؟همان طور که به پسراشم گیر داده بود
۳- اما نثرت خیلی خوب و روان بود ..

حالا جواب comment تو:اول:مرسی بعد: ببین اگه کسی برای همه ارزش قائل است دیگه جزو آدمایی که من گفتن نمی شه چون به زور به دیدنشون نمی ره و از دیدن اونا لذت می بره!!

سپنتا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:23 ق.ظ http://sepanta.blogsky.com

هر آنکس که خشم بکارد آتش درو میکند آری این چنین است برادر

شهاب سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ق.ظ http://sharghe-andooh.persianblog.com

سلام طناز عزیز .. دوست خوبم مطلبت خیلی آموزنده بود .. جالب بود برام .. میشه همه بدی ها رو با خوبی جواب داد ..
راستی یه بار دیگه اگه به مطلب بلاگم دقت کنی .. اگه حرفای اول کلمات رو کنار هم بذاری شاید به یه جایی برسی .. قربانت .. شهاب

مینا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:08 ق.ظ http://mina123.blogsky.com

طناز جان سلام
خوبید؟
ممنونم سر زدید...
خیلی متن زیبا و جالبی بود...دستت درد نکنه...
میبوسمت...تا بعد...

ن سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:48 ق.ظ

غریبه آشنا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:13 ق.ظ http://gharibeashena.persianblog.com

!!!

سرمه سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:54 ق.ظ http://avayeatash.blogskt.com

چه مرتیکه روداریه!! ولی لی ول همهء آقایون ایرونی باید بیان اینو بخونن!

هادی سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ق.ظ http://www.parsyahoo.com/blog

متنتو خوندم ولی یه سوال چرا اسم وبلاگت از صمیم قلب ...؟

سپهر سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:02 ب.ظ http://sepehrlp.blogsky.com/

نه نمیدونم..
یه روز مونده به دیروز...
فردا هم که تموم شد...میشه دیروز..

یه خونه هست..که تو محل عشق..
قلبهای عاشق در اون خونه....
چشمهای منتظر ...پنجره اون خونه
اشک دیوار خونه.....غم سقف خونه..
شادی..آدمای اون خونه
خونه منو ندیدن؟؟.....
موفق باشی

افکار همایونی ! سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:22 ب.ظ http://hgd.persianblog.com

سلام ...
... همه اش مال خودم بود و هست و با ...

مسافر هتل کالیفرنیا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:20 ب.ظ http://sokote-marg.blogsky.com

واقعا برای منم جالب بود.دمت گرم.موفق باشی

بدون شرح سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:34 ب.ظ http://pourhamzeh.blogsky.com

che begam vaalla

شهرناز سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:37 ب.ظ http://ayehayezamin.persianblog.com

سلام خوبی؟ خوندم همش ولی ... موفق باشی

الهام چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:25 ق.ظ http://elham85.com

عزیزم نمونه این سرگذشتا خیلی زیاده نه تو ایران بلکه همه جای دنیا

الهه چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:25 ق.ظ http://elahe23.blogsky.com

سلام عزیزم
ممنون که بهم سر زدی.خیلی زیبا مینویسی/برات آرزوی موفقیت وشادکامی میکنم.سال خوبی داشته باشی/
قربانت الهه

حسن چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:51 ق.ظ http://www.lovesky.blogsky.com

سلام سلام صد تا سلام . خوبی طناز عجب
نظر اصلی مو سر وقت وقتی قشنگ خوندم میدم

گلی جون چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:54 ق.ظ http://girl.blogsky.com

خیلی قشنگ بود
واقعا نمی دونم چی بگم...

آوای من چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:40 ق.ظ http://avayeman.blogsky.com

سلام. اینها دیگه چیه نوشتی؟؟ حالم بد شد. . . خدا نصیب نکنه؛ پدر این قدر بی عاطفه؟

آرتمیس چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:46 ق.ظ http://bonbast.blogsky.com

سلام . پدری داشتم که بجز قسمت تحصیل کردش بقیه چیزاش خیلی شبیه این آقا بود شش ساله که ندیدمش هیچ خبری هم ازم نمی گیره . اوضاع برادر های کوچیکم هم که اونجا هستن تعریف کردنی نیست . شب و روز هم نفرینش می کنم .................................

الهام چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:54 ق.ظ http://faaseleh.blogsky.com

سلام...چه داستان غمگینی..ولی فکر کنم از این نمونه ها ایران زیاد هست..متاسفانه...من هم گاهی مینویسم» خوشحال میشم مثل قدیما دیداری تازه کنیم...
شاد باشی..هر جا که هستی

زهره پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:21 ق.ظ http://elfs.blogsky.com

سلام
ناز خانوم مدتی مدیده که اسم شما تو وب من مونده و داره می پوسه چرا اون طرفا نمیایی.............!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بای

بهروز وثوق پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:07 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود
به من هم سر بزن

زهره پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:30 ق.ظ http://zohre.blogsky.com

اوه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چه عجب این حیوان صفت بالاخره روزی فهمیده که پست ترین موجود بوده اما به چه بهایی. اگه من به جاب زنه بودم از همون اول ولش می کردم.
من چقدر فداکارم؟!!!!

بابک پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:24 ق.ظ http://bobi.persianblog.com

سلام...مرسی مه بهم سر زدید...بلاگ زیبایی دارید...

شبگرد تنها پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ب.ظ http://leyan.persianblog.com

سلام دوست عزیز ؛ لذت بردم و از آشنایی با شما خوشحالم .

داستان‌گو پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:09 ب.ظ http://Dastangooo.persianblog.com

تراژدی غم‌ناکی بود/.

نگین پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://yelena.blogsky.com

به به چه عجب .. اپدیت نکردی نکردی چی نوشتی .. ایول خیلی جالب بود .. بیچاره زنش بازم خوب شد که بعد چند سال بازم پیش بچه هاش اومد تا دل خوشی داشته باشه .. موفق باشی .. فعلا

ارسلان جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:12 ق.ظ http://whoisinmyheart.persianblog.com

salam,matne ghashangi bood.movafagh bashi.
be ma ham sar bezan

آرتمیس جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:07 ق.ظ http://bonbast.blogsky.com

از وقتی این مطلبت رو خوندم خیلی ذهنم مشغول شده .......

ع۲ جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:21 ب.ظ http://aatbebfaes.persianblog.com

من هی دنبال این آهنگ داشتم می رفتم تا فهمیدم طناز معینه...

پریا جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:47 ب.ظ http://pariya.blogsky.com

من که دارم گیج میزنم
بیشتر توضیح لطفا.

مسافر هتل کالیفرنیا جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://sokote-marg.blogsky.com

salam .khobi lotfan har rozi ke update mikoni in safaro bboro va bego ke update kardiii ta ma ham bakhabar beshim ........

http://blogrolling.com/ping.phtml?msg=short_time&result=Minimum%20time%20between%20pings%20not%20reached.%20Go%20have%20a%20martini%20and%20try%20again%20in%20a%20bit.

امیر شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:39 ق.ظ http://amir377.persianblog.com

سلام/نمیدونم داستان بود یا واقعیت/ولی در هر حال بیانگر واقعیات درونی بعضی از ما آدما بود/یاحق/

شراره شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:32 ق.ظ http://sb7.persianblog.com

سلام :)..آپ دیت جدید نمی فرمایید :)

لطفی یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:59 ق.ظ http://@yahoo.com

بسمه تعالی-----
سلام----- با تبریک سال نو-----
آثارتان را در زمینه ادبیات، شعر، داستان کوتاه ، فیلمنامه و مقالات مرتبط ، چاپ و منتشر می کنیم
در صورت تمایل، لطفا به نشانی زیر ای میل ارسال نمائید.
halotfiir@yahoo.com
متشکرم
لطفی ایران - تهران

آرتا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:47 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

سلام طناز عزیز. جالب بود. پیش ما هم بیا

یه دیوونه دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:44 ق.ظ

Salam mese hamishe ghashang bood khayli ziba bood movafagh bashin Omidvaram divoonaro bebakhshid

رضا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:53 ب.ظ http://arman66.blogsky.com

سلام طناز جونم
ممنون از لطفت که سر مزنی. باور کن من سرم کمی شلوغ است والا من دوستانمو فراموش نمی کنم
راستی امیدوارم که سال خوب و خوشی در کنار خانواده داشته باشی
عید بر شما مبارک باشد
راستی شماره تلفن من
۰۹۱۲۲۰۹۳۴۳۰ است تونستی یک زنگی به من بزن
ممنون می شم
یک چیز دیگر طناز جون می تونی یک تمپلت جدید برای بلاگ من درست کنی؟
ش

پدرام سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.halhol.blogsky .com

سلام عزیزم سال نوت مبارک حتما به وبلاگ من دوباره سر بزن . بای

ناشناس سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:17 ق.ظ http://mimi88.persianblog.com

خیلی تاثیر گذار بود...بازم بنویس

تاجر عشق (تایتانیک سابق) سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.titanic867.blogsky.com

سلام به شما
مطالب زیبایی داشتی
وبلاگ جدید بازار عشق فروشان شروع به کار کرد منتظر حظور گرم شما هستم

نوید سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:06 ب.ظ http://navidbala.persianblog.com

سلام.پیشاپیش سال نو رو تبریک می گم.
من آپدیت کردم.سر بزن بهم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد